سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احساساتی

درد دل

بالاخره بعد از چند ماه آشوب اوضاع مملکتمون آروم شد و مثل اینکه مردم می تونند دوباره با خیال آسوده به زندگی شون برسند.

 امروز هم که شروع محاکمه اهانت کنندگان به عاشورای حسینی و امام حسین (ع) است که خدا خودش خوب می دونه که اینها جزء مردم ایران نیستند اما امیدوارم حسابی تنبیه بشن تا دیگه هیچ کس جرات این غلط ها را به خودش نده.

هرچند که سال به دوازده ماه هم به وبلاگم سر نمی زنم اما انگار همچین خبری هم نیست هان .

بای بای


+ نوشته شده در شنبه 89/3/8ساعت 8:52 صبح توسط محمد نظرات ( ) |




گفتند این سیاسی ست

گل آقای عزیز! کجایی که ما هر چی می فرماییم می گویند سیاسی ست. می خواستم این شعر را تقدیم شما کنم ترسیدم سیاسی شود. لاجرم این شعر را به عزیز دلم ملّانصرالدین تقدیم می کنم.

ملا سوار خر شد گفتند این سیاسی ست

بایرامقلی پدر شد گفتند این سیاسی ست

در داستان گلعنبر نُه بار بچّه زایید

نُه تا همه پسر شد گفتند این سیاسی ست

دل می خورند و قلوه خوبان شهر با هم

تا شام ما جگر شد گفتند این سیاسی ست

هنگام آب خوردن دستم به مانعی خورد

لیوان ما دمر شد گفتند این سیاسی ست

یارو قمر قمر گفت گفتند بی خیالش

تا ماه ما قمر شد گفتند این سیاسی ست

دانشجویی ز کرمان از بخت بد هنر خواند

یک روز باهنر شد گفتند این سیاسی ست

یک چشم عمه چپ بود گفتند اجتماعی ست

بابا بزرگ کر شد گفتند این سیاسی ست

اشتر جملچه زایید گفتند این عجیب است

گاو حسن بقر شد گفتند این سیاسی ست

گفتند اعتراضات کار برنج هندی ست

کوبا پر از شکر شد گفتند این سیاسی ست

روزی کنار دریا موجی عظیم آمد

شلوار شیخ  تر شد گفتند این سیاسی ست

در فوتبال روزی دروازه بان زمین خورد

دردش که بیشتر شد گفتند این سیاسی ست

عطّار نسخه ای بست گفتند شبهه ناک است

خیّام کوزه گر شد گفتند این سیاسی ست

شاعر به فکر افتاد مردن چه چیز خوبی ست

آماده سفر شد گفتند این سیاسی ست

 

 

علی رضا قزوه


+ نوشته شده در شنبه 89/3/8ساعت 8:52 صبح توسط محمد نظرات ( ) |




چرا غلط

ما کتاب کهنه ای هستیم سرتا پا غلط

خواندنی ها را سراسر خوانده ایم  امّا غلط

 

سال ها تدریس  می کردم  خطا را با خطا

سال ها تصحیح می کردم غلط را با غلط

 

بی خبر بودم دریغا از اصول الدین عشق

خط غلط، انشا غلط،  دانش غلط،  تقوی غلط

 

دین اگر این است بی دینان ز ما  مؤمن ترند

این مسلمانی ست آخر؟ لا غلط، الّا غلط ؟

 

روز اوّل درس مان دادند: یک دنیا فریب

روز آخر مشق ما این بود: یک عقبی غلط

 

گفتنی ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود

شیخنا فرمود، امّا یا خطا شد یا غلط

 

گفتم از فرط غلط ها دفتر دل شد سیاه

گفت می دانم، غلط داریم آخر تا غلط

 

روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت

دید? من یک غلط می دید و او صدها غلط

 

یا رب از تو مغفرت زیباست از ما اعتراف

یا رب از تو مرحمت می زیبد و از ما غلط




علیرضا قزوه


+ نوشته شده در شنبه 89/3/8ساعت 8:52 صبح توسط محمد نظرات ( ) |




باز هم اربعین

 

یکی ز خیل شهیدان گوش? چمنش

سلام ما برساند به صبح پیرهنش



کسی که بوی هوالعشق می دهد نفسش

کسی که عطر هوالله می دهد دهنش



کسی که بین من و عشق هیچ حایل نیست

کسی که نسبت خونی ست بین عشق و منش



به غیر زخم کسی در رکاب او ندوید

و گریه های خدا مانده بود و عطر تنش



تمام دشت پر از زخم های عطشان بود

فرات پیرهنش بود و آسمان کفنش



فرشته گفت ببینید این چه آینه ای ست

چه قدر بوی هوالنور
می دهد سخنش



فرشته گفت ببینید ! عرشیان دیدند

سری جدا شده لبخند می زند بدنش



به زیر تیغ تنش تکه تکه قرآن شد

مدینه مولد او بود و کربلا وطنش



یکی ز گوشه نشینان زخم روشن او

سلام ما برساند به شام پیرهنش...


+ نوشته شده در شنبه 89/3/8ساعت 8:52 صبح توسط محمد نظرات ( ) |




من و ستارخان و پلوی سفارت انگلیس و کیک و ساندیس صلواتی

داشتم فکر می کردم به دانشجویان خط امام که سفارتخانه آمریکا را گرفتند و دست کم ده بیست سال خیالمان از بابت شرارت های مستقیم آنها راحت بود. اگر بچه های دانشجوی ما مثل آن دانشجویان اول انقلاب فکرشان یک خورده بیشتر کار می کرد باید دست کم پنج سال پیش در سفارتخانه انگلیس را گل می گرفتند تا امروز شاهد این همه پدرسوختگی ها نمی شدیم. آدمی را گاهی مار می زند و گاهی عقرب اما این انگلیسی ها نه مارند و نه عقرب. اژدهایند. رضا خان های میرپنج دوره شان سرآمده، حالا نوبت  میرشش هاست.  

ایمیلم این روزها خیلی شلوغه مثل گناهان آدمیزاد. وقت جبرانش نیست و وقت خواندنش هم. تعداد نامه های باز نشده اش از تعداد روزهای عمرم چیزی کم ندارد. از نامه های درست و حسابی تا تبلیغات سبزک و سرخک و سفیداب و  اتفاقی میان آن همه نامه باز نکرده این یادداشت شاعر و نویسنده جوان و خوش فکر رضا شیبانی اصل را دیدم و خواندم. آنقدر زیبا بود که دلم نیامد خواندنش را به شما توصیه نکنم. شما هم بخوانید.این هم وبلاگش:

http://rezasheibani.parsiblog.com

من و ستارخان و پلوی سفارت انگلیس و کیک و ساندیس صلواتی

 


+ نوشته شده در شنبه 89/3/8ساعت 8:52 صبح توسط محمد نظرات ( ) |




   1   2   3   4   5   >>   >